بزبز قندی یا شَنگول و مَنگول (نام های دیگر: الیل و شلیل، انگک و منگک، بزک زنگوله پا و.) داستانی کودکانه است.
اصلیت این داستان آلمانی است و توسط
در برخی از این روایتها گرگ به جای سفید کردن دستش با آرد میرود و دستش را حنا میکند تا حنایی شود.
وی در کنار استاد
از اشعار ماندگار وی میتوان عجب صبری خدا دارد، لوح مخدوش با مطلع من نگویم که به درد دل من گوش کنید. بهتر آن است که این قصه فراموش کنید و از ترانههای بسیار خاطره انگیز و مشهور وی میتوان به یاد کودکی، خواب نوشین و آشفته حالی اشاره کرد.رحیم معینی کرمانشاهی همچنین در نگارش فیلمنامهٔ
رحیم معینی در تاریخ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴ در سن ۹۲ سالگی در
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
خاطرات شیرین کودکی جز لاینفکی از زندگی هر انسانی است ویاداوری هر انچه که انسان را با ان دوران پیوند میدهد باعث انبساط خاطر وشادی زاید الوصفی میگردد امروز هم یکی دیگه از نوار قصه های قدیمی شرکت سوپر اسکوپ به اسم جن پینه دوز رو اماده کردم امیدوارم خوشتون بیاد
-آی خانوم قزی کفش قرمزی پیرهن گلی چادر زری اقر بخیر کجا میری؟
-خاله سوسکه و درد پدرم. چرا میذاری سر به سرم؟ من که از گل بهترم. میون خوشگلا سرم.
-خاله سوسکه! زنم میشی؟
-اگه من زنت بشم وصله ی اون تنت بشم، یه روزی دعوامون بشه منو با چی میزنی؟
همیشه بچه که بودم به این قسمت از قصه که میرسید با خودم میگفتم:
اخه مگه هیچ زنی دوس داره کتک بخوره.یاد ایام خوش کودکی بخیر
درباره این سایت